مجنـــــــــون را دیدند میخی را که خیمـــــــه ی لیلایش بدان بسته بود می بوسید.
بوالفضولی به طعن گفت :
«مجنونا این چه دیوانگی است؟»
گفت:
«طناب بر این میــــــخ بسته است و چـــــــــادر برطناب و لیلــــــــی من در زیر این چـــــــادر است.»
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
آمار سایت