وقتی کنارشی متوجه هیچی جز نگاهش و خنده هاش نمیشی
اون برات یه چیزی تعریف میکنه و تو فقط نگاهش میکنی یهو وسط حرفاش میگی میدونی چقد عاشقتم؟
با تعجب نگاهت میکنه و میگه دیوونه منم عاشقتم اصن فهمیدی چی گفتم؟
میخندی و میگی نه الان حواسم فقط پیش توئه...
دستتو میگیره قلبت تند تند میزنه،نگاهش میکنی نگاهت میکنه
این سکوتی که واسه چند لحظه بینتونه کلی حرف داره حرفایی که نه میشه گفت نه نوشت...
فقط میشه حس کرد...
فقط میشه عشق اون لحظه رو لمس کرد...
خوشبختی اندازه همین لحظه هاست
لعنت به دعواهای الکی
لعنت به هرچیزی که باعث میشه حتی 1ثانیه ناراحتت کنم
لعنت به اون قهر کردنایی که دلم هواتو میکنه ولی غرورم اجازه نمیده آشتی کنم
فقط خدا میدونه چه حس بدی دارم وقتی دلت 1لحظه از کارای بچه گونم میگیره
اون لحظه که سکوت میکنی و دلت نمیخواد صدامو بشنوی،خدا میدونه هزار بار خودمو لعنت میکنم
من بدترین عاشق دنیام...اما تو خوب باش،دوست ندارم یه لحظه ازت جدا بشم
من و ببخش واسه اذیت کردنای ناخواسته...
چه کیفی دارد
کسی باشد که وقتی نام کوچکت را از ته دل صدا میزند
لبخند روی لبانت نقش ببندد و تو آرام بگویی جانم
به گمانم اینطور که باشد تو حتی عاشق نامت میشوی
که از طرز صدا کردنش بفهمی
اسمت که هیچ،حتی وجودت مالکیتش به اشتراک گذاشته شده بین تو و اوی زندگی ات!
چه کیفی دارد
صدایی مدام نامت را تکرار کند و تا تو جانم نگویی دست از سرت بر ندارد
میگوید امان از حواس پرتی یادم رفت چه میخواستم بگویم
دوباره نامت را تکرار کند
و تو بدانی اینبار هم به شوق شنیدن جانم از زبانت صدایت کرده
همیشه ابراز علاقه با گفتن جانم،عشقم،عزیزم،نفسم نیست
گاهی تمامیه شیرینی یک حس در گفتن نام آن هم با میم مالکیت خلاصه میشود
تو هیچ میدانی با همین سادگی های کوچک اما دوست داشتنی میشود خوشبخت بود و زندگی کرد...!
گفتم : دخترک چرا غمگینی؟
گفت : من زندگی را به دختری باختم که رژ لبش از من قرمز تر بود...
در زندگی بعدی...
فرصت های زیادی برای زندگی کردن دارم
کتابخانه بزرگتری میخرم
شعر های بهتری میگویم
لباس های رنگی تری میپوشم
سفر های دورتری میروم
شراب های کهنه تری مینوشم
لابد حظ بیشتری میبرم
و لابد رنج کمتری میکشم
در زندگی بعدی
دیگر به تو فکر نخواهم کرد...
عشقت اگه واقعا عاشقت باشه
لازم نیس تو دورشو از این و اون خالی کنی
خودش واسه بودن با تو همه رو کنار میزنه
لازم نیست واسش دنیا رو بخری تا بمونه
خودش قدر یه شاخه گلتو میدونه
لازم نیست هرکسی رو توجیه کنی که بمونه
و سرش رقابت کنی که عشق منه
خودش تورو به همه دنیا نشون میده
لازم نیست نگران باشی که بره
خودش بهت ثابت میکنه اومده که بمونه...
با تو نیستم
تو نخوان
با خودم زمزمه میکنم
.
.
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط کمی تو را کم اورده ام
یادت هست؟ میگفتم در سرودن تو ناتوانم؟ واژه کم می اورم برای گفتن دوستت دارمها؟
حالا تـــمــــــــام واژه ها در گلویم صف کشیده اند
با این همه واژه چه کنم؟
تکلیف اینهمه حرف نگفته چه می شود؟
باید حرفهایم را مچاله کنم و بر گرده باد بیاندازم
باید خوب باشم
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط کمی
بی حوصله ام
آسمان روی سرم سنگینی میکند
روزهایم کش امده
هر چه خودم را به کوچه بی خیالی میزنم
باز سر از کوچه دلتنگی در میاورم
روزها تمام ابرهای اندوه در چشمان منند ولی نمی بارند
چون
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
اما شبها..
وای از شبها
هوای آغوشت دیوانه ام میکند
موهایم بد جوری بهانه دستانت را میگیرند
تک تک نجواهای شبانه ات لا به لای موهایم مانده اند
کاش لا اقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم
لالایی ها پیشکش
من خوبم ....من آرامم......من قول داده ام
فقط نمیدانم چرا هی آه میکشم
آه
و
آه
و بازم آه
خسته شدم از این همه آه
شبها تمام آه ها در سینه منند
ان قدر سوزناک هستند که می توانم با این همه آه دنیا را خاکستر کنم
اما حیف که قول داده ام
من خوبم ....من آرامم......
فقط کمی دلواپسم
کاش قول گرفته بودم از تو
برای کسی از ته دل نخندی
می ترسم مثل من عاشق خنده هایت شود
حال و روزش شود این...
تو که نمی مانی برایش آنوقت مثل من باید
آرام باشد .....خوب باشد..... قول داده باشد
بیچاره
مــیـگـن عشــق اول مـهــمـه ، ولـى بـیـشـتـر کـه آدم فـکـر مـیـکـنـه . . .
مـیـبــیـنـه از اون مـهـمـتــر عـــشــق دومـــه !
عـشـق دوم وقـتـى مــیـاد کــه بـــراى اولــیـن بــار
قــلـب آدم شــکـســتــه . . . نـفـس آدم گــرفــتـه شـــده . . .
امــیــد هــاى آدم از بــیـن رفــتـه . . .
کــه آدم فـهــمـیـده هـمه ى عــشـق هــا تــا ابــــد نـمـیــمـونــن ،
حــتـى وقــتـى آدم فـکر مـیـکـرده ، امـیــدوار بــوده ، آرزو مـیـکرده کـه بـمـونـن
عــشـق دوم وقــتـى مـــیـاد کـه اعـتـمـاد آدم دیـگه صـد در صـد نـیـسـت !
هـمـیـشـه فــاصــلــه یـکــم بـیـشــتـر نـگه داشــتـه مـیـشــه . . .
هـمـیــشــه آدم یـکـم مــــواظــب تــره . . .
هــمـیــشـه بــاورهــا یکـم بــیشـتــر زمــان مـیــبــره . . .
عــشــق دوم وقــتـى مــیــاد کــه هــمــه ى تــصــویــرهــاى ذهــنـى آدم
از "عـشـق" در یــک نــفــر خــلاصــه میـشــده و تـمــام . . .
مــیــدونــیـن عــاشــق شــدن ،
هــر چــى آگــاهى مــیــره بــالا سخــت تــره !
هــر چــى دیــده بــاشـى و شنـیــده بـاشـى و تـجـربـه کــرده بـاشـى
از ســادگــیـت کــم میـشــه و مــیـدونى دلــتــو بــایــد
دو دسـتــى بـچـســبـى و بــه هــر کــسى نــدى !
کـم کـم آدم تـشـخـیــص مــیــده ،
واقــعـى رو از الـکى . . . سـطـحى رو از جــدى . . . گــذرا رو از مـونـدگار
بــه عـشــق دوم بــایــد خــیـلى تـبــریـک گـفــت . . .
بــایــد دســتـش و گـــرفــت و فــشــرد و بـهتش مــدال تـقـدیـر داد !
چــون زمــانــى تــو دل آدم جــا گــرفــت ،
کـه آدم فـکـر مـیـکـرد . . . مـطـمـئـن بـود ، شـک نـداشـت . . .
کــه دیـگـه هــرگـز عــاشــق نـمـیـشه ،
و دلـشـو بـه کـسى غــیـر از اون نـمـیــده . . .
سالها بعد....
قرار نیست اتفاقی بیفتد !
نه در آغوش دیگری غلت میزنم
نه سر کسی دیگر را روی شانه هایم نگه میدارم !
سالها بعد....
من درگوشه ای از این دنیا در یک خیابان
دست درجیب پیاده روی میکنم ....
ومدام یک آهنگ را زیر لب زمزمه میکنم !
سالها بعد...
من همینم که میبینی!
عصبی غیر قابل تحمل و یخ
یخ تر از هرموقع !
سالها بعد...
هنوز هم من به یادت میوفتم !
و نمیدانم که تو کجایی ...
چه میخوری ...
چه میپوشی ..
و با چه کسی " هم عشق " شده ای !
سالها بعد ...
من پشیمانم !
چون دیگر کسی را ...
اندازه تو دوست نخواهم داشت !
و تو هم بی شک تنهایی ...
چون باز هم دیگر کسی تورا اندازه من دوست نخواهد داشت...
هرکه گفته فراموش میشود!
دروغ گفته است!
بهانه آورده تا شاید خودش را دلداری دهد!
فراموش نمیشود!
تا ابد می ماند!
قصه دلداگی و عاشقی!
حتی اگر متنفر شوی!
ببری!
دور شوی !
سایه اش را با تیر بزنی!
باز هم هست!
یک جایی تو را پرت میکند
به تمام خاطراته خوب .... به خنده ها و اخم هایش ... بازهم حرارتش را احساس میکنی!!!!
تعداد صفحات : 19